یکی مثل تو که میره. یکی مثل من میمیره
شب ها
بالش سردی را در آغوش میکشم
شب ها
مرغی میشوم که پرش را زیر سرش میگذارد
لطفن اینجای شعر را باصدای هادی پاکزاد بخوانید تا شاعر برود و اشک هایش را پاک کند:
تو قسمتی از چشمی. که خواب با تو ممکنه
تورو ازم بگیرند تا صبح پلک نمیزنه...
پ ن : این جدایی اجباری چند روزه حالم را خراب کرده است. لطفن زودتر برگرد شاعرجان.
خاطره بازی -خاطره ی دوسال پیش-: سفری پیش آمده بود. قرار بود یک هفته ای طول بکشد. شاعرجان قول داده بود به محض رسیدن خبر بدهد. اما خبری نیامد. فکرمیکنید پلک روی پلک گذاشتم؟ ۴۸ ساعت تمام نخوابیدم. تا بازگشت.او خوب میدانست نگرانی نبودش چطور میتواند من رانابود کند برگشته بود تا بگوید حالش خوب است و مشکلی برای گوشی اش پیش امده بود و شماره ام را حفظ نبود و سفرش ...
پ ن : عکس=هدیه ای برای شاعرجان